۱۳۸۸ تیر ۲۵, پنجشنبه

نزنیدش! دزده!

نزنیدش! دزده!
دیروز با یکی از دوستان قدیمی صحبت می کردم، ماجرای جالبی را از حوادث اخیر تعریف کرد. می گفت چند روز پیش (گمان کنم همان 18 تیر بود) توی خیابان جمهوری مشغول بازی موش و گربه با برادران عزیز بسیجی بودیم. از قضا دزد بی نوایی توی آن شلوغی هوس ضبط دزدی می کند. تقاطع جمهوری و جمال زاده شیشه ماشینی را می شکند و ضبط ماشین را بر می دارد. و شروع به فرار کردن می کند. صاحب ماشین هم انگار ماجرا را می بیند و دنبال طرف می کند. یکی از بسیجی های مخلص هم حس وظیفه شناسیش گل می کند و شروع می کند به حمایت از مال باخته دنبال دزد دویدن که شاید بگیردش. از بدشانسی دزد یک گروه بیست سی نفره از این بسیجی های جان بر کف یک مقداری آن طرف تر ایستاده بودند و این صحنه تعقیب و گریز و نزدیک شدن آن بسیجی وظیفه شناس که چماقش را توی هوا می چرخانده را که می بینند، گمان می کنند که این دزد بی نوا زبانم لال به نتایج انتخابات اعتراض کرده. خلاصه، دزد بدبخت را می گیرند و بیست سی نفری شروع می کنند کتک زدن بی نوا. اون بسیجی وظیفه شناسه که داشته دنبال دزده می اومده وقتی این صحنه رو می بینه دلش به حال آقا دزده می سوزه. داد میزنه: نزنیدش! نزنیدش! دزده!
به ذهنم رسید ایده خوبی هست. توی اعتراضات یه کیف پولی، پنل ضبطی چیزی بذاریم تو جیبمون اگر گرفتنمون بگیم به خدا اومده بودیم دزدی!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر